کد مطلب:280168 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:284

انواع معجزات حضرت صاحب الامر
از نظر اینكه تا حدی بررسی و مطالعه معجزات آن حضرت آسان باشد آنها را به ملاحظه زمان صدور آن بر سه نوع تقسیم كرده اند.

اول معجزات بسیاری است كه از آن حضرت از هنگام ولادت (سال 255) تا زمان رحلت حضرت امام حسن عسكری (سال 260 (ظاهر شد.



[ صفحه 69]



دوم معجزاتی است كه پس از شهادت حضرت امام حسن عسكری علیه السلام تا سال (329) كه سال آخر غیبت صغری است از آن حضرت صادر شده است.

در این دو دوره معجزات بسیار از حضرت بقیه الله ارواح العالمین له الفداء ظاهر شد كه هر كس بخواهد بر تعدادی از این معجزات كه در حد تواتر و بالاتر از تواتر است و مطلع شود مراجعه كند به كتاب مستطاب بحار (جلد 13) و ترجمه های آن و باب ششم كتاب نجم الثاقب محدث نوری كه ایشان علاوه بر معجزاتی كه در بحار نقل شده چهل معجزه كه مصادر ماخذشان در نزد علامه مجلسی نبوده یا از نقل آن غفلت شده است از مصار مشهور و معتبر نقل كرده اند كه از این مصادر و مآخذ و هم چنین مصادری كه در اختیار علامه مجلسی بوده و همه یا اكثر آن هم اكنون در اختیار ما است قدمت سابقه ضبط این معجزات در كتابها كه از همان عصر غیبت صغری شروع شد معلوم می شود.

سوم معجزاتی است كه در عصر غیبت كبری یعنی از سال (329) تا تاریخ نگارش این رساله كه سال پایان قرن چهاردهم هجرت (1400) است از آن امام بزرگوار روحی فداه صادر شده است.

این معجزات نیز از حد تواتر گذشته است و علاوه بعض آنها به تنهائی موجب یقین می شود مانند معجزه ای كه در



[ صفحه 70]



شفاء اسمعیل هرقلی از آن حضرت ظاهر شد كه مثل صاحب كشف الغمه آن را از پسر اسماعیل شمس الدین محمد هرقلی و گروهی از مردم مورد وثوق نقل كرده است و چنان اهمیت و شهرت یافت كه وزیر خلیفه او را احضار كرد و در پیرامون صحت آن داستان تحقیق نمود و بعد هم خلیفه مستنصر بالله عباسی او را به ملاقات با خود خواند، و معجزات دیگر كه در ضمن حكایات شرفیابیها و توسلات به آن حضرت در باب هفتم نجم الثاقب و در 13 بحار و جنه الماوی، و كشف الاستار، و دارالسلام عراقی و كتابهای دیگر روایت شده است و چون بنابر اختصار است به چند معجزه كه درعصر خودمان اتفاق افتاده است اكتفا می كنیم.

اول مرحوم عالم جلیل حجه الاسلام والمسلمین آقای آقا امام سدهی رحمه الله تعالی علیه كه از اخیار علما معروف به تقوی و سداد و مورد وثوق مرجع بزرگ شیعه و مجدد آثار اهل بیت علیهم السلام استادنا الاعظم آیت الله بروجردی قدس سره بود و لذا ایشان را برای تاسیس حوزه علمیه در كرمانشاه و افتتاح مدرسه ای كه به امر ایشان در آن شهر بنا شد اعزام فرمود و علاوه شخصا هم با ایشان از موقعی كه در نجف اشرف در بحث فقیه بزرگ مرحوم آیت الله آشیخ محمدكاظم شیرازی رحمه الله علیه شركت داشتیم سابقه آشنائی و اخلاص داشتم حكایت تشرف شیخ محمد كوفی را كه معروف و مشهور است



[ صفحه 71]



و بدون واسطه از او شنیده بود برای حقیر نقل كرد و من برای اینكه مدرك كتبی از ایشان داشته باشم خواهش كردم كه حكایت را برایم مرقوم فرمایند آن مرحوم كه خدا با اجداد طاهرینش محشور فرماید پذیرفت و حكایت را به خط خودشان كه اكنون در نزد من موجود است مرقوم داشت كه عین الفاظ و عبارات ایشان را در اینجا نقل می نمائیم.

(بسم الله الرحمن الرحیم جناب آقای آقا شیخ محمد كوفی كه به زهد و تقوی و صلاح بین خواص علماء و فضلاء نجف اشرف معروف بود، و ملتزم بود لیالی و ایام جمعات به نجف مشرف شود چون قضیه تشرف ایشان را خدمت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه از بعض علماء شنیده بودم یك روز جمعه در مدرسه صدر در نجف اشرف در حجره یكی از آقایان رفقا خدمت ایشان رسیدم و استدعا كردم شرح تشرف را از زبان خودشان بشنوم آنچه در نظرم مانده مضمون فرمایش ایشان از قرار ذیل است.

فرمود با پدرم مشرف شدم به مكه معظمه فقط یك شتر داشتیم كه پدرم سوار بود و من پیاده ملازم و مواظب خدمت او بودم در مراجعت به سماوه رسیدیم استری (قاطر) از اشخاصی كه شغلشان جنازه كشی بین سماوه و نجف بود از شخص سنی تا نجف اجاره كردیم چون شتر كندی می كرد، و گاهی می خوابید و به زحمت او را بلند می كردیم پدرم سوار قاطر و من سوار شتر از



[ صفحه 72]



سماوه حركت كردیم بین راه اغلب نقاط گلزار و باتلاق بود و شتر همیشه مسافتی عقب می افتاد و به خشونت و درشتگوئی مكاری سنی مبتلا بودم تا اینكه برخوردیم به جائیكه گل زیاد بود شتر خوابید و دیگر هر چه كردیم برنخواست در اثر تعقیب در بلند كردن لباسهایم گل آلود شد و فائده نكرد ناچار مكاری هم توقف كرد تا لباسهایم را در آبی كه در آنجا بود بشویم من از آنها كمی فاصله گرفتم برای برهنه شدن و شستن لباس و فوق العاده مضطرب و حیران كه عاقبت اینكار به كجا می رسد،و آن وادی از جهت قطاع الطریق هم خطرناك بود ناچار متوسل شدم به ولی عصر ارواحنا فداه ولی بیابان همواره و تا حد مد بصر احدی پیدا نبود بغتتا دیدم جوانی نزدیك من پیدا شد شباهت داشت به سیدمهدی پسرسیدحسین كربلائی (نظرم نیست كه فرمود دو نفر بودند یا همان یك نفر) (و نظرم نیست كدام سبقت به سلام كردیم) عرض كردم شی اسمك فرمود سیدمهدی عرض كردم ابن سیدحسین فرمود نه ابن سیدحسن عرض كردم از كجا می آئی فرمود من خضیر (چون مقامی در آن بیابان بود به عنوان مقام خضر علیه السلام) من خیال كردم می فرماید از آن مقام آمدم فرمود چرا اینجا توقف كرده ای شرح خوابیدن شتر و بیچارگی خود را عرض كردم تشریف برد نزد شتر دیدم تا دست روی سر او گذارد شتر برخواست ایستاد و آن حضرت با او صحبت می فرماید و با انگشت سبابه به طرف



[ صفحه 73]



چپ و راست به شتر نشان می دهد بعد تشریف آورد نزد من فرمود دیگر چكار داری عرض كردم حوائجی دارم ولی فعلا با این حال اضطراب و نگرانی نمی توانم عرض كنم جائی را معین فرمائید تا با حواس جمع مشرف شده عرض كنم فرمود مسجد سهله، بغتتا از نظرم غائب شد آمدم نزد پدرم گفتم این شخص كه با من صحبت می كرد كدام طرف رفت (می خواستم بفهمم اینها هم حضرت را دیده اند یا نه) گفتند احدی این جا نیامد و تا چشم كار می كند بیابان پیدا است گفتم سوار شوید برویم گفتند شتر را چه می كنی گفتم امرش با من است سوار شدند من هم سوار شتر شدم شتر جلو افتاد و به عجله می رفت، مسافتی از آنها جلو افتاد مكاری صدا زد ما با این سرعت نمی توانیم بیائیم. غرض قضیه برعكس سابق شد مكاری تعجب كنان گفت چه شد این شتر همان شتر است و راه همان راه گفتم سری است در این امر ناگهان نهر بزرگی سر راه پیدا شد من باز متحیر شدم كه با این آب چه كنیم تا فكر می كردم شتر رفت میان نهر متصل به طرف راست و چپ می رفت مكاری و پدرم لب آب رسیدند فریاد زدند كجا می روی غرق می شوی این آب قابل عبور نیست ولی چون دیدند من با كمال سرعت با شتر می روم و طوری هم نیست جرأت كردند گفتم از این راهی كه شتر می رود به طرف چپ و راست همانطور بیائید آنها هم آمدند وبه سلامت از آب عبور كردیم من متذكر شدم كه آن وقتی كه حضرت



[ صفحه 74]



انگشت سبابه به طرف راست و چپ حركت می داد این آب را اشاره می فرمود خلاصه آمدیم شب وارد شدیم بر جمعی كوچ نشین آنجا منزل كردیم همه آنها با تعجب از ما می پرسیدند از كجا می آئید گفتیم از سماوه، گفتند پل خراب شده و راهی نیست مگر كسی با طراده از این آب عبور كند و از همه بیشتر مكاری متحیر مانده بود گفت بگو بدانم چه سری در این كار بود گفتم من آنجا كه شتر خوابید به امام دوازدهم شیعیان متوسل شدم آن حضرت تشریف آورد و این مشكلات را حل نمود (نظرم نیست كه گفت او و آن جماعت مستبصر شدند یا نه) غرض به همان حال آمدیم تا چند فرسخی نجف اشرف باز شتر خوابید سرم را نزدیك گوش او بردم گفتم تو ماموری ما را به كوفه برسانی تا این كلمه را گفتم برخواست و به راه ادامه داد در خانه در كوفه زانو به زمین زد من هم او را نفروختم، و نكشتم تا مرد روزها می رفت در بیابان كوفه چرا و شبها در خانه می خوابید بعد به ایشان عرض كردم در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار مشرف شدید فرمود بلی ولی در گفتن شرح او مجاز نیستم ملتمس دعا هستم اقل آقا امام سدهی)

دوم - معجزه شفا یافتن همسر محترمه عالم جلیل و فاضل بزرگوار جناب آقای آقا شیخ محمد متقی همدانی سلمه الله تعالی است كه از فضلاء همدانیان حوزه علمیه قم و به تقوی و طهارت نفس معروف و خود اینجانب سالها است ایشان را به



[ صفحه 75]



دیانت و اخلاق حمیده می شناسم. چندی پیش این معجزه را شفاها و سپس كتبا برای حقیر مرقوم داشته بودند كه چون فراموشم شده است كه آن نوشته را كجا گذارده ام مجددا از ایشان خواستم و ایشان هم فتوكپی شرحی را كه در آخر كتاب مستطاب نجم الثاقب نوشته اند فرستادند كه عین متن آن را در اینجا نقل می شود.

(بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلوه و السلام علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم و ظالمیهم و منكری فضائلهم و مناقبهم الی قیام یوم الدین آمین رب العالمین

مناسب دیدم ذكر نمایم توسلی كه به حضرت بقیه الله فی الارضین حجة ابن الحسن العسكری نموده و توجهی كه آن جناب فرمودند چون موضوع كتاب در اثبات وجود آن حضرت است از طریق معجزات و خرق عادات.

روز دوشنبه هیجدهم ماه صفر از سال هزار و سیصد و نود و هفت مهمی پیش آمد كه سخت مرا و صدها نفر دیگر را نگران نمود یعنی همسر اینجانب محمد متقی همدانی در اثر غم و اندوه و گریه و زاری دو سال كه از داغ دو جوان خود كه در یك لحظه در كوههای شمیران جان سپردند در این روز مبتلا به سكته ناقص شدند البته طبق دستور دكترها مشغول به معالجه و مداوا شدیم ولی نتیجه ای به دست نیامد تا شب جمعه 22 ماه صفر



[ صفحه 76]



یعنی چهار روز بعد از حادثه سكته، شب جمعه ساعت یازده تقریبا رفتم در غرفه خود استراحت كنم پس از تلاوت چند آیه از كلام الله و خواندن دعائی مختصر از دعاهای شب جمعه از خداوند تعالی خواستم كه امام زمان حجة بن الحسن صلوات الله علیه و علی آبائه المعصومین را ماذون فرماید كه به داد ما برسد و جهت اینكه متوسل به آن بزرگوار شدم و از خداوند تبارك و تعالی مستقیما حاجت خود را نخواستم این بود تقریبا از یك ماه قبل از این حادثه دختر كوچكم فاطمه از من خواهش می كرد كه من قصه ها و داستانهای كسانی كه مورد عنایت حضرت بقیه الله روحی و ارواح العالمین له الفداء قرار گرفتند و مسئول عواطف و احسان آن مولا شده اند برای او بخوانم من هم خواهش این دخترك ده ساله را پذیرفتم و كتاب نجم ثاقب حاجی نوری را برای او خواندم در ضمن من هم به این فكر افتادم كه مانند صدها نفر دیگر چرا متوسل به حجت منتظر امام ثانی عشر علیه سلام الله الملك الاكبر نشوم لذاهمانطور كه در بالا تذكر دادم در حدود ساعت یازده شب متوسل شدم به آن بزرگوار و با دلی پر از اندوه و چشمی گریان به خواب رفتم، ساعت چهار بعد از نیمه شب جمعه طبق معمول بیدار شدم ناگاه احساس كردم از اطاق پائین كه مریض سكته كرده ما آنجا بود صدای همهمه می آید -سر و صدا قدری بیشتر شد و ساكت شدند و ساعت پنج و نیم كه آن روزها اول اذان صبح بود به قصد وضو



[ صفحه 77]



آمدم پائین ناگهان دیدم صبیه بزرگم كه معمولا در این وقت در خواب بود بیدار و غرق در نشاط و سرور است تا چشمش به من افتاد گفت آقا مژده بدهم گفتم چه خبراست؟ من گمان كردم خواهرم یا برادرم از همدان آمده اند گفت بشارت مادرم را شفا دادند گفتم كه شفا داد؟ گفت مادرش چهار بعد از نیمه شب با صدای بلند و شتاب و اضطراب ما را بیدار كرد چون برای مراقبت مریض دخترش و برادرش حاج مهدی و خواهرزاده اش مهندس غفاری كه این دو نفر اخیر از طهران آمده بودند تا مریضه را به تهران ببرند برای معالجه این سه نفر در اطاق مریض بودند كه ناگهان داد و فریاد مریضه كه می گفت برخیزید آقا را بدرقه كنید برخیزید آقا را بدرقه كنید می بیند كه تا اینها از خواب برخیزند آقا رفته خودش كه چهار روز بود نمی توانست حركت كند از جا می پرد دنبال آقا تا دم در حیاط می رود دخترش كه مراقب حال مادر بود در اثر سر و صدای مادر كه آقا را بیدار كنید بیدار شده بود دنبال مادر تا دم در حیاط می رود ببیند كه مادرش كجا می رود دم درب حیاط مریضه به خود می آید ولی نمی تواند باور كند كه خودش تا اینجا آمده از دخترش زهرا می پرسد كه زهرا من خواب می بینم یا بیدارم دخترش پاسخ می دهد كه مادرجان تو را شفا دادند آقا كجا بود كه می گفتی آقا را بدرقه كنید ما كسی را ندیدیم مادر می گوید آقای بزرگواری در زی اهل علم سید عالیقدری كه خیلی جوان نبود پیر هم



[ صفحه 78]



نبود به بالین من آمد گفت برخیز خدا تو را شفا داد گفتم نمی توانم برخیزم با لحنی تندتر فرمود شفا یافتید برخیز من از مهابت آن بزرگوار برخواستم فرمود تو شفا یافتید دیگر دوا نخور و گریه هم مكن و چون خواست از اطاق بیرون رود من شما را بیدار كردم كه او را بدرقه كنید ولی دیدم شما دیر جنبیدید خودم از جا برخواستم و دنبال آقا رفتم بحمد الله تعالی پس از این توجه و عنایت حال مریضه فورا بهبود یافت، و چشم راستش كه در اثر سكته غبار آورده بود برطرف شد. پس از چهار روز كه اصلا میل به غذا نداشت در همان لحظه گفت گرسنه ام برای من غذا بیاورید یك لیوان شیر كه در منزل بود به او دادند با كمال میل تناول نمود رنگ رویش بجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت كه گریه مكن غم واندوه از دلش برطرف شد و ضمنا خانم مذكوره از پنج سال قبل رماتیسم داشت از لطف حضرت علیه السلام شفا یافت با آنكه اطباء نتوانستند معالجه كنند.

ناگفته نماند كه در ایام فاطمیه در منزل مجلسی به عنوان شكرانه این نعمت عظمی منعقد كردیم جناب آقای دكتر دانشور كه یكی از دكترهای معالج این بانو بود شفا یافتن او را برایش شرح دادم دكتر اظهار فرمود آن مرض سكته كه من دیدم از راه عادی قابل معالجه نبود مگر انكه از طریق خرق عادات و اعجاز شفا یابد. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله



[ صفحه 79]



المعصومین لاسیما امام العصر و ناموس الدهر قطب دایره امكان سرور و سالار انس و جان صاحب زمین و زمان مالك رقاب جهانیان حجة بن الحسن العسكری صلوات الله و سلامه علیه و علی آبائه المعصومین الی قیام یوم الدین ابن محمدتقی متقی همدانی)

سوم - حكایت بسیار عجیب تشرف عالم جلیل و سید بزرگوار مرحوم آقا سیدحسین حائری است و آن را مرحوم عالم فاضل زاهد صاحب تالیفات بسیار حاج شیخ علی اكبر نهاوندی در كتاب (العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب العصر و الزمان (ع) نقل فرموده و بعض دیگر از بزرگان و موثقین از او نقل نموده اند چون مفصل و طولانی است علاقمندان به آن كتاب مراجعه نمایند و علامه نهاوندی مذكور صاحب مكاشفه مهمی است كه بر عظمت مقام استاد ما مرحوم زعیم عالیقدر آیت الله بروجردی قدس سره و اینكه مشمول عنایات غیبی و توجهات ائمه علیهم السلام بوده اند دارد چنانكه در داستانهای شگفت نیز حكایتی ذكر شده كه دلالت بر این دارد كه ایشان بحق دارای مقام نیابت عامه بوده اند و هم چنین حكایت تشرف مرحوم فاضل كامل آقا شیخ احمد فقیهی قمی نیز دلالت بر تقدیر از موضع ایشان دارد كه از شرح این حكایات چون موجب طولانی شدن كلام می شود خودداری شد.

چهارم حكایت و معجزه ای است كه مولف بشارت ظهور



[ صفحه 80]



بدون واسطه احدی آن را نقل نموده است این حكایت نیز دلالت بر شفاء مریضه ای در شب مبارك نیمه شعبان دارد كه به بیماری صعب العلاجی كه اطباء حاذق از معالجه عاجز شده و حتی به اطباء خارجی نیز مراجعه كرده بودند مبتلا بوده است كه چون كتاب بشارت ظهور چاپ شده و نسخه حقیر را هم در حال نوشتن این رساله برای نمایشگاه كتاب گرفته اند علاقمندان را به خود آن كتاب ارجاع می دهم كه حتما این حكایت و معجزه راكه از دلائل صحت مذهب است مطالعه فرمایند.

پنجم و ششم و هفتم و هشتم معجزاتی است كه در ضمن حكایت 23 و 34 و 83 و 108 كتاب داستانهای شگفت تاریخ عالم عالیقدر آقای دستغیب شیرازی دامت بركاته مذكور است.

نهم - عالم عالیمقام آیت الله حائری دامت بركاته در كتابی كه متضمن وقایع و معجزاتی از ائمه طاهرین علیهم السلام و بعض رویای صادقه است در ارتباط با موضوع تشرف به محضر حضرت بعض حكایات نیز نقل كرده اند كه هر كدام شواهد محكم بر وجود امام علیه السلام است.

و بالاخره دهمین حكایتی كه در اینجا به آن اشاره می نمائیم حكایت مربوط به مسجدی است كه در ابتداء شهر مقدس قم در سمت چپ كسی كه وارد شهر می شود ساختمان شده و به نام مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام نامیده شده است این حكایت را كه خود حقیر بدون واسطه از صاحب آن



[ صفحه 81]



شنیده ام و نوار آن هم موجود است.در پاورقی كتاب (پاسخ به ده پرسش) نقل كرده ام. از اینگونه حكایات و شواهد و مویدات اگر در مقام پرسش و ضبط برآئیم بسیار است كه حداقل همه دلالت بر وجود آن حضرت و مداخله ایشان در امور (در حدی كه مصلحت است) دارند امید است خداوند متعال توفیق درك این گونه سعادتها را به همه مشتاقان حقیقی و منتظران واقعی عطا فرماید.



[ صفحه 83]